Tuesday, November 28, 2006
 

   


آسوده بخواب...


Wednesday, November 22, 2006
 

   

از اونجایی که اتفاقای خنده دار برای آدمایی که خودشون سوژه اند پیش میاد
امروز هم ازون روزا بود
با منا که سوار ِ تاکسی می شیم،راننده هه ازون سوژه خنده ها از کار درمیاد
ازونایی که به زن می گه آبجی یا ضعیفه و عشق ِ لاتی
توو کل ِ مدتی که سوار ماشینش بودیم یک لحظه هم به صندلی تکیه نداد
خودش و جفت دستاش چسبیده بود به فرمون و کاش فقط همین بود
آهنگ ِ "دیشب اومدم خونتون نبودییییییی راستش و بگو کجا رفته بودیییییی"-عباس قادری- رو گذاشته بود و آی باهاش می خوند.با تمام احساس.تازه اونجاییش هم که خانمه می گه:"به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم" رو هم با صدای ملایم تری می خوند و بشکن می زد و ازین سوت بُلبلیا می زد.همچین توو حس بود که نگو و نپرس.حال می کرد با خودش.
آهنگ که تموم می شد می گفت:ماشاالله،مرسی(همراه ِ اون سوت قشنگاش)
آهنگ بعدیش هم که دیگه نور ِ علی نور
می گفت:"زن تکـــــــــــــــــــــــه گوله ی نمکـــــــــــــــــــــــه
زن طــــــــــــــــلاست پر ِ ناز و اداست"
همین طوری بشکن می زد و می خوند و سوت می زد
و ازین جور چیزا که دیگه ما از خنده مرده بودیم.
من نمی دونم پیش ِ خودش فکر نمی کنه آدم قر تو کمرش خشک می شه!
ای بابا!


Thursday, November 16, 2006
 

   



بابک بیات،موسیقیدان و آهنگساز که به علت بیماری و نارسایی کبد در آی سی يو بيمارستان ايرانمهر بستری است از نت های نیمه تمام خود گفت.
این آهنگساز درباره فعالیت های اخیرش گفت : چندی پیش، قبل از بیماری، روی نت های یک سمفونی و همچنین موسیقی یک فیلم کار می کردم ولی به دلیل مشکلاتی که برایم پیش آمدحدود ده روزی است که تمامی کارهایم تعطیل شده است. یکی از شاگردان "بابک بیات " - ستار اورنگی- که در بیمارستان تیماردار او است درباره حال جسمانی این موسیقیدان گفت : مشکل اصلی استاد ، نارسایی کبداست که قرار بود چندی پیش در شیرازعمل شود ولی متاسفانه به دلیل بد حالی ایشان این سفر به تعویق افتاد . از سوی دیگر ، بنابر پیشنهاد دکتر معالج ایشان در نظر داریم در اولین فرصت استاد را برای پیوند کبد به کانادا بفرستیم.دختر این آهنگساز درباره عیادت شهردار تهران گفت : پدر در طول تمام این سالها دفترچه بیمه نداشت و تمام هزینه های درمان را بدون کوچکترین حمایتی خودمان پرداخت می کردیم ولی آقای قالیباف(شهردارتهران) دفترچه بیمه پدر را از طریق شهرداری در اختیارمان گذاشتند و قول مساعد دادند که برای پیوند کبد کمک های لازم را انجام دهند. "غزل بیات" همچنین درباره سفرپدرش به کانادا گفت:امروز صبح برای معالجه عازم بودیم که متاسفانه به دلیل بد حالی پدر دکتر معالج تشخیص داد که باید چند روز تحت نظر باشند تا اگر حال جسمی شان به همین منوال بود بدون اتلاف وقت برای معالجه به شیراز منتقل شوند. "ستار اورنگ"(شاگرد بابک بیات) در پایان به پیگیری های خانه موسیقی اشاره کرد و گفت : خانه موسیقی پیگیری های لازم را برای ارائه هرنوع کمکی از سوی مسئولان را انجام داده است که باید از این خانه تشکرکنیم.

هفته نامه چلچراغ , شماره 222 به تاريخ شنبه 20 آبان 1385 صفحه 17 ( موسيقی ايران) منصور ضابطيان و بابک صحرايی در دو يادداشت به بيماری بابک بيات پرداخته اند بنا به گفته پزشک معالج بابک بيات دکتر نصيری طوسی از هر چهار نفری که به علت نارسایی کبد به کما می رن یک نفر ديگه بر نمی گرده بابک بيات در چهار ماه گذشته دو بار به کما رفته ....
منصور ضابطيان به اهالی ترانه پيشنهاد کرده کنسرت برگزارکنند . گويا اشخاصی هم اعلام آمادگی کردند و هرکاری که بشه انجام می دن مثل محمد اصفهانی , خشايار اعتمادی , مانی رهنما, حامی , نيما مسيحاو ستار اورنگی ... حتی گويا با تلاش محمد اصفهانی وزارت ارشاد 10 ميليون تومان کمک کرده.
در گوشه ای از يادداشت بابک صحرایی اینطور نوشته شده : " خود استاد بيات از هيچ کس توقعی ندارد و شايد اگر به خواست خدا از کما بيرون بيايد از نامه ای که من نوشته ام دلگير شود اما چه کنم که پدر موسيقی ايران بر گردن ما فرزندانش حق بزرگی دارد و ... "

برگرفته از:
http://aloochehkhanoom.blogspot.com/2006/11/blog-post_12.html
http://www.aftab.ir/news/2006/nov/12/c5c1163350991_art_culture_music.php

طبق آخرین خبر هم هزینه ی درمان ایشون تقبل شده و در ایران عمل انجام می شه.

پی نوشت:با صدای داد ِ بهارک که من رو بطرف تلویزیون فرا می خوند از جا کنده شدم.
اگه تا حالا ندیده بودمش و براش دعا می کردم،حالا دیگه پیکر ِ بی رمق و درعین حال پرعظمتش رو روی تخت بیمارستان دیدم.
بابک بیات
بابک بیات
بابک بیات
جمله های بریده بریده و تنفس سختش اشک می شد و از چشمم پایین می اومد.
از صداش هم هنر می ریخت.
یاد ِ مهمونی ِ اون شب افتادم که همه پای صحبت های مسخ کنندش نشسته بودیم و چه بی ریا می گفت گفتنی ها را.
دعا کنید


 

   

آقا پسران ِ مجرد ِ 35-30 ساله که فکر می کنن هنوز دخترا با دیدن ِ ... غیرت بازیشون خام می شن،بدونن که دیگه دوره ی این حرفا تموم شده
یعنی وقتی به دختره بگید چادر سرت کن،یا جلوی غریبه روسری بپوش،نمی خوام کسی موهات و ببینه چون دوستت دارم بدونید فاتحتون خوندس
وقتی تو ماشینتون دختره بقل دستتون می شینه نگاش می کنید و راستای دیدش رو می گیرید تا ببینید به کجا ختم می شه دیگه دختره قند تو دلش آب نمی شه
وقتی صداتون رو واسش می برید بالا،در کسری از ثانیه یه صدای بلندتر می شنوید،چون تاریخ به خانم ها ثابت کرده صبوری نتیجه ی عکس می ده
وقتی جذبه می گیرید که طرف ازتون بترسه و مثلا گربرو دم حجله بکشید،دقیقا از کارتون نتیجه ی منفی می گیرید
وقتی می گید ازین به بعد میای زیر ِ پرچم ِ من،لباسایی می پوشی که من دوست دارم،جاهایی می ری که من می گم دیگه دختره قیقوجه نمی ره
پس بدانید و آگاه باشید که افکارتون باید به روز باشد.


Wednesday, November 08, 2006
 

   

بالاخره سمینار ِ من و مانا،علی رغم ِ تهدید ِ بسیاری از دشمنان ِ دوست نما-که می گفتن می خندونیمتون- به خوبی و خوشی برگزار شد.
آی بیچاره شدیم سر ِ این سمینار!
چهار روز ِ تمام من و مانا مجبور شدیم از صبح تا شب همدیگرو تحمل کنیم و تمرین کنیم.وسط ِ تمرین ها هم هر ده دقیقه یک بار مانا یه جور ِ خنده دار(با استفاده از اون "س" ها که علی پروین می گه) به من می گفت:حالا بیا یه بوس بده خستگیم در بره.یه جوری که شبا تو خواب داوطلبانه می گفتم :الان میام یه بوس می دم خستگیت در بره.البته بر همگان واضح و مبرهن است که خستگیش از خوردن و خندیدن بود.
از اونجا که ما همه جا باید جُنگ بازیمون رو به همه نشون بدیم
قبل ِ تشکیل سمینار قرار بود بکمک ِ دو تن از یاران ِ شفیق-فهیمه و مونا- جهت جلوگیری از خستگی بچه ها و جو ِ کسل کننده ی کلاس،خیلی کارا بکنیم.مثلا وسط ِ توضیحاتمون آنتراک بدیم و برای بچه ها شیرین کاری کنیم.
اینجوری که من شعر ِ "عمه بابایم کجاست" رو بخونم و بچه ها رو تشویق به سینه زدن بکنم،مونا چراغای کلاس رو خاموش کنه و فهیمه کلنکس بین بچه ها پخش کنه.بعدشم صدای استارت ِ ژیان درآرم که دیگه خیلی گریه دار نباشه.
در وصف ِ مسخره بازی هامون همین بس که یه مثال رو اینطوری زده بودیم:"کلانی از فرج زرنگتر است."
بعدش تو کلاس بحث می شه که واقعا کلانی زرنگ تر بود یا فرج؟!
قبل ِ اومدن ِ استاد هم کلی،از بچه ها خواهش و تمنا کردیم که ازمون سوال نکنن که جلو استاد ضایع بشیم.
خلاصه یه ملت می دونستن که امروز ما سمینار داریم،به همین خاطر بعدش فوج ِ اس ام اس ها و تبریکات شروع شد.انگار پایان نامه ی دکترا بوده.
ببین چی بود که اون استادی که کارش موج منفی دادنه کم آورد و گفت جدا خوب بود،براشون دست بزنید.
بچه ها هم که شروع به دست زدن کردند،مانا می گه :شُله،شله(ازون "ش" ها که نوش آفرین می گه).
البته می دونید که تشویقشون بیشتر واسه این بود که کلی خندیدن از دستمون،نه برای چیز یاد گرفتن.


Monday, November 06, 2006
 

   

"و" مثل ویُلن
دیوانه ام می کرد این ناله ی سازی که بک گراند ِ کل ِفیلم گوش نوازی می کرد.


 

   

"م" مثل ماژور
"م" مثل مانور
"م" مثل مهتاب
"م" مثل مریم
"م" مثل مادر
راستترین قسم ِ آدما
غیر قابل مقایسه با هیچ عشق ِ زمینی
حضورش سراپا دلگرمی
مُحقترین فرشته برای بهشت ِ خدا
منشا احساس،مهر و مهربانی
کاش لیاقت ِ قدردانستنش را داشته باشیم!