Saturday, May 19, 2007
 

   

از همان شب هاي روشن
از همان ها كه حامي مي شود علاج ِ‌درد و تنهايي مي شود مرهم ِ‌بغض
انگار كسي يا چيزي خواست تا اينگونه شروع شود و ادامه پيدا كند
خودم نبودم كه با تو بود!
راه مي آيم،راه مي آيم و راه مي آيم
دردناكم كه باشم!لذت مي برم!
راه مي آيم!
مي بينم،مي بويم و نظاره مي كنم!
سرم گيج مي رود،انگار كه بارها دور ِ‌تو چرخيده باشم!
روحم به درد مي آيد وقتي خودم را به زور كنارت مي چينم!
آينه را كه نگاه مي كنم چيزي غير از آن پاكي و پاكيزگي مي بينم
لكه اي كه با دست پاك نمي شود!
حتي دست ِ‌تو!
از ميان اين همه،سفيد ترين را برمي دارم و همينطور نمناك مرهم ِ‌چشمانم مي كنم
سياه است
واي،سياه!
شانه موهاي خيسم را نوازش مي كند!
خسته ام
خسته
سرم قدر ِ تمام ِ‌لحظات ِ‌دوري و جدايي دردناك است
دلم قدر ِ‌تمام ِ آنچه كه از تو نمي دانم گرفته!
چشمانم كم سو شده!
مي خواهم بگويم … نمي توانم …
نمي خواهم بگويم … نمي توانم …


 

   

درست همان وقتي كه مي خواهم به تو بگويم كه دلم گرفته،تمام مي شوي!


 

   

قدر دانستن!
من كنار ِ‌تو آرام مي نشينم و تو قدر ِاين مني كه كنارت آرام،آرام گرفته را نمي داني!
تو به من نگاه مي كني و من نگاهت را بت مي كنم براي تمام لحظات ِ‌نبودنت!
من رويم را به آفتاب مي كنم و نوازش مي طلبم!
تو چين و واچين ها ي ظاهرم را بهانه مي كني!
تو مرا به شادي دعوت مي كني!
من تو را به اخذ ِ‌تصميم!


 

   

بهاي اين دوست داشتن را تو مي پردازي يا من!
تو كه خواب‌ ِ‌مرا مي بيني و به بد تعبير مي كني يا من كه پايم زير ِ‌يك خروار آب هرروز مي سوزد!
تو كه نگاه ِ‌پاكت پر از معناست يا من كه بي تاب ِ‌ديدن ِ‌توام!
تو كه نمي تواني دل بكني يا من كه نگران تر از هميشه ام!
تو كه مانده اي در كار ِ‌زمانه يا من كه مي خواهم براي تو باشم!
تو كه تمام ِ‌وجودت حواس مي شود و به حرف‌ِ من پرت مي شود يا من كه گيجم كه هرلحظه كجاايستاده ام!
تو كه انقدر مهرباني بپايم مي ريزي يا من كه از اشتها رفته ام!
تو كه مرا دوست داري يا من كه تو را دوست دارم!!!


Wednesday, May 09, 2007
 

   

اين عادت كردن هم درجه بندي داره ها!!


Tuesday, May 08, 2007
 

   


برعکس ِ کلی از آدم های این زمانه که تعهدشون رو به قیمت هویج می فروشند،قدیمی ترها براش ارزش بیشتری قائل بودند...
لذت بردم وقتی نشانه ي تعهد رو در دست ِ این خانم مسن و ناتوان دیدم
و فکر کردم چقدر باید برای عشقش ارزش بگذاره که هنوز حلقه توو اون دستای پینه بسته و چروک خورده ی زیباشه!
چه خوبه که آدم پایبند ارزش های زندگیش اونطور که شایستشه باشه!


Sunday, May 06, 2007
 

   


یک سال گذشت
به راحتی گفتن یک و به سختی ِ تحمل ِ این همه مصیبت
تو را به بنده های مخلصت،تو را به پیر و پیغمبرت،تو را به اسمت قسم مصیبت را بر او بس بدار
اگر نه،به من بگو که وقتی به آن بی گناه ِاشک ریزان ِ بی رمق می گویم صبور باش و می گوید تـــــــــــا کی...
بدانم در جوابش چه باید بگویم!

پ.ن:یاد ِ آن همه مهربانی ات همیشه در خاطر ِ ما جاریست...
روحت شاد


Wednesday, May 02, 2007
 

   

نبودی نبودم
تو هستی که هستم
به تو تکیه می دم
تو رو می پرستم
به تو تکیه می دم
تو رو می پرستم...