Monday, March 08, 2010
 

   

سرود زن

میگویند مرا آفریدند
از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم
حوایم نامیدند یعنی زندگی
تا در کنار آدم، یعنی انسان
همراه و همصدا باشم
میگویند
میوه سیب را من خوردم
شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم مینمایند بعد از خوردن گندم
و یا شاید سیب
چشمانشان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگها
تا شاید راه نجاتی را از معصیتم
پیدا کنند
نسل انسان زاده منست
من، حوا
فریب خورده شیطان
و میگویند که درد و زجر انسان هم
زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند
شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشته هایی از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم میدهند
اقرار میکنم
دلی پاک
معصومیتی از تبار فرشتگان
و باوری سادهتر و صافتر از آبهای شفاف جوشنده یک چشمه دارم

با گذشت قرنها
باز هم آمدم
ابراهیم زادۀ من بود
و اسماعیل پروردۀ من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیحش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمدش خواندند

فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم
من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح
ملکه سبا
من بودم و
فاطمه زهرا هم من

گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند

اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کندهکاری شده هستی ام را
بر برگ برگ روزگار
هرگز
منکر نخواهند شد

من
مادر نسل انسانم
من
حوایم، زلیخایم، فاطمه ام، خدیجه ام، مریمم
من
درست همانند رنگینکمان
رنگهایی دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای آدم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو آفرید


پس بیاموز تا سجده کنی
درست همانطور که فرشتگان در بهشت
بر من سجده کردند
بیاموز
که من
نه از پهلوی چپت
بلکه
استوار، رسا و همطراز
با تو زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو
مثل دیگران
زاده من!

لینا روزبه حیدری