Saturday, January 27, 2007
 

   

من می دانم گریستن ِ مردی برای چشم های معشوقه اش یعنی چه!
همان طور که می دانم حدس ِ یک گل پشت ِ دیوار برای دخترک چه معنایی دارد...
می دانم چطور می توان خون شد و در رگ ها جاری شد.
من خوب می دانم هر روز ِ عاشقی را از خدا اجازه گرفتن چه طعمی دارد.
گرچه هنوز ندانستم جواب ِ روزهایم را چه بدهم،"نرو" گفتن های عاشق را درک کرده ام.
رفتن های بی خداحافظی را دیده ام.
جاری ِ اشک ها را خوب بلدم.
سرودن ِ اشعار ِ قهرمان دار را می دانم.
نگاه داشتن ِ خاطرات را نگاه داشته ام.
خوب های آرزو را شنیده ام.
من،حرمت ِ لحظه ها_خیره های عاشقانه را دیده ام.
غسل خداحافظی را چشیده ام.
طعم ِ تلخ ِ رها کردن ِ دست ها را تاب آورده ام.
رضایت به خیال ِ معشوق را خواب دیده ام.
زخم های لا علاج را دست و پنجه نرم کرده ام.
من می دانم
من خوب می دانم به مردی که پشت یک دیوار چشم های معشوقش را گریه می کند چه می گذرد!
خوب می دانم در دل ِ دخترکی که حدس ِ گلی پشت دیوار را می زند چه غوغاییست!


Saturday, January 20, 2007

Friday, January 05, 2007