Sunday, September 30, 2007
شب هنگام من و تو و حضورمان زیر سایه سار ِ بید مجنون ابر است و باد و نور ِ ماه تاب و عطر ِ احساس کیو کیو می کنی و بنگ بنگ می کنم! تجربه می کنیم بوسه را،عشق را... لبخندی نثار می شود و امنیت جاریست... به اسم ِ عشق و به کام ِ ما می شود حاصل خ و ش ب خ ت ی چه صفایی دارد!!
Sunday, September 16, 2007
شاید ذوق و شوق ِ ورودی های جدید دانشگاه، وقتی چند و چون ِ این رشته رو ازمون می پرسیدند! شاید حال و هوای ماه رمضون که مستم می کنه! شاید حال ِخودم... من رو به راهروی دانشگاه کشوند هر قدم برابر بود با مرور ِ خاطرات ریز و درشت ِ نه چندان دور مثل فیلمی که پایان نداشته باشه جای من دراین میان کجاست!!
و حاصل بغضیست، نه ازسر ِ اندوه!
Thursday, September 13, 2007
علی رغم ِ اندک تغییر،صدایش برایم آشنا بود کمی بیشتر از همیشه رنگ ِ سنگینی و وقار به خود گرفته بود اما مثل همیشه آرام و متین خوشبخت باش عروس ِسفید پوش ِ زیبا روی...
Sunday, September 09, 2007
اینجا ایران است!! شاید روزهای بارانی قانون ِ خط ممتد لغو باشد...
Tuesday, September 04, 2007
اسمش "نازی" ست قدیمی ترین دوست ِ من هدیه ای که به محض ِ ورود به دنیا گرفتم تبلور ِ یک دنیا خاطرات ِ شیرین کودکی دوست می دارمش همی
Sunday, September 02, 2007
دستم را می گیری و پرنسس وار در حضور تو چرخ می زنم... غرق ِ لذت می شوم و لبخند می زنی! خوشا به حالمان... (:
Saturday, September 01, 2007
پسرک سرباز ِ وظیفه است! پسرک وقتی می خواست برود اشک هایش جاری شد و از دلتنگی اش گفت! طفلک پسرک! خداوند به همراهت پسرک ِ مهربان ِ مادر!
|