Monday, December 11, 2006
 

   

شماره
می گه:عجیب ترین باری که تا حالا از پسر شماره گرفتی چطوری بوده؟
واسش تعریف می کنم که
یک روز با پسر عمم و حدیثه،دوستم،برای گرفتن سیم کارت رفتیم ایستگاه تالیا.
چون سیم کارت به اسم ِ من بود،من دنبال ِ کارش از اینطرف به اونطرف می رفتم و مراحل رو طی می کردم.
اونجا پر بود از کارمندان ِ دختر و پسر ِ جوون
آخرین مرحله باید یکی از این کارمندان ِ پسر زیر ِ ورقه ای رو امضاء می کرد و تحویل ِمن می داد.
اتفاقا تو این مرحله احمد و حدیثه هم کنار ِ من ایستاده بودند.
پسره مدارک رو دسته بندی کرد و همینطور که داشت مهر و امضاء می کرد یه نگاه به احمد انداخت،یه نگاه به من و حدیثه که ببینه به احمد می خوره دوست پسر ِ کدوممون باشه!خبر نداشت ازین خبرا نیست.
کارش که تموم شد مدارک رو به طرفم گرفت وگفت: بفرمایید،تموم شد.
دیدم علاوه بر اون کاغذایی که باید بهم بده یه تکه کاغذ ِ کوچیک که روش یه شماره نوشته شده بود روی کاغذا بود.
در کمال ِ سادگی،بدون اینکه هیچ فکری به ذهنم خطور کنه کاغذی که شماره روش نوشته شده بود رو گرفتم طرفش و بهش گفتم:آقا این کاغذ مال ِ من نیست.
گفت:نه خانم،مال شماست.
گفتم:یه همچین چیزی تو مدارک ِ من نبود.اشتباه می کنید.مال ِمن نیست.
گفت:نه،این شماره پروندتونه.مال شماست.باید داشته باشیدش.
حالا احمد و حدیثه شش دنگ رفتن تو بحث ِبین من و این پسره که جریان چیه!
من که مطمئن بودم پرونده ای وجود نداره که شماره ای بخواد داشته باشه،گفتم:آخه به نفر قبلی ندادید یه همچین چیزی رو ها!شما مطمئنید اشتباه نمی کنید!
عصبانی شد و گفت:می گم مال ِ شماست.
من هم بند و بساط رو برداشتم و با بچه ها اومدیم بیرون.
همین طور گیج و مبهوت به کاغذ فسقلی و شماره ی روش که با خودکار نوشته شده بود داشتم نگاه می کردم که احمد با خنده گفت:آخه آی کیو،یعنی تو واقعا متوجه نشدی!پسره جلوی من نمی تونست علنی باهات صحبت کنه و شماره بده،به اسم ِ شماره پرونده این و داد بهت دیگه...
بعد من یکهو از تعجب چشمام چهارتا شد و سر ِ جام خشکم زد و گفتم:اااااااااااه،راست می گی ها! شماره تلفنه!چقدر من خنگم!!!
بعد یکهو می بینم از خنده پهن ِزمین شده.