Tuesday, December 26, 2006
 

   

شب،در تاریکی ِ مطلق
دراز که می کشم،با زیر سر گذاشتن دستها
چشمانم یک مشت ماه و ستاره می چیند
نزدیکند به من
دست که دراز می کنم همه شان در مشت می آیند
سکوتیست آرامش دهنده
فقط عصار است که می گوید:
"وقتی که خوابی نیمه شب ترا نگاه می کنم
زیبائیت را با بهار گاه اشتباه می کنم
از شرم سرانگشت من پیشانیت تر می شود
عطر تنت می پیچد و دنیا معطر می شود
گیسویت تابی می خورد می لغزد از بازوی تو
از شانه جاری می شود چون آبشاری موی تو
چون برگ گل در بسترم می گسترانی بوی خود
من را نوازش می کنی بر مهربان زانوی خود
آسیمه می خیزم ز خواب تو نیستی اما دگر
ای عشق من بی من کجا تنها نرو من را ببر
من بی تو می میرم نرو من بی تو می میرم بمان
با من بمان زین پس دگر هر چه تو می گویی همان
در خواب آخر عشق من در برگ گل پیچیدمت
می خوابم ای زیباترین در خواب شاید دیدمت"

نجوا می کنم
من بی تو می میرم بمان
من بی تو می میرم نرو
ای عشق من بی من کجا
من بی تو می میرم بمان...

ستاره ها کمرنگ می شوند،وقت ِ رفتن ِ اوست.
چشمانم را می بندم تا کمرنگ شدنشان را نبینم.دور شدنش را.
من بی تو می میرم بمان...
و دیگر هیچ

پ.ن:این شعر از آلبوم ِ جدید ِ عصاره به اسم ِ "نهان مکن".اسم این شعر خواب ِ آخر از شاهکار بینش پژوه ِ و با صدای عصار و آهنگسازی شهرداد روحانی در ارکستر سمفونیک لندن اجرا شده. قشنگه.پول نداشتید هم قرض کنید بخریدش.