Tuesday, April 10, 2007
 

   

مغازه های طلا فروشی رو یکی یکی نگاه می کردیم که خانم حلقه شون رو انتخاب کنن
تصمیم نداشتم توو انتخابش دخالت داشته باشم
گفت:به نظرت کدوم قشنگه؟!
یه حلقه ی سفید ِ خیلی ظریف که بدجور بهم چشمک می زد رو نشونش دادم
گفت:نه،دوست ندارم...
خودش یکی ازین زرد گنده ها که روش پر نگینه و دست کم دو تا بند انگشت رو پر می کنه رو نشون داد که زمین تا زیرزمین با اونی که من می پسندیدم فرق داشت و گفت:مثلا این تیپیا...می خوام انگشتم رو پر کنه.
گفتم:زرد؟!!!
گفت:آره،مامانم گفته!!!
یه نگاه بهش می کنم،یه نگاه به داماد و زندگی ِ بی دغدغه ای رو براشون آرزو می کنم!

پ.ن:خداوند آخر و عاقبت ِ این جوونها رو ختم ِ به خیر کنه!