Sunday, June 03, 2007
 

   

آخرين روز ِ‌تحصيل
امروز هم يكي از همان آخرين هايي بود كه وقتي قرار شد اسمش به رسم تبديل شود دلم خيلي گرفت
حالا ديگر نه تنها حرف هرروز است و هنوز،از ِ‌ديروز هم حرفي به ميان آمده
بهتر بگويم:از آنهمه ديروز
حالا ديگر فقط مي توان مرور كرد و لبخند زد
مي توان هرآنچه حاصل ِ اين همه روز است را بخوبي به زبان آورد و از روزي ياد كرد كه "تس" گفتن برابر بود با سوژه ي كلاس شدن
فقط حالاست كه مي تواني بشماري آن همه خاطرات ِ‌ريز و درشت ِ‌سالهاي سپري شده را و بخندي از ته دل
مي تواني با هرآنچه كه ديدي و شنيدي ياد كني از يك مشت خاطره ات با ياران ِ‌روزهاي تنهايي
شايد فقط حالاست كه مي شود به شب بيداري ها و دلهره هاي امتحاناتت بخندي
تنها حالا مي شود وقتي ياد مي كني از گذشته خنده اي كني كه بغض امانت ندهد
حالا دست دوستِ خوبت را كه مي فشاري مي فهمي كه قرار است چقدر دلت برايش تنگ شود
حالا فقط و فقط مي تواني دستت را بلند كني و براي همه شان دست تكان دهي و بگويي:يادش بخير!