Thursday, June 21, 2007
 

   

صدايش را كه مي شنوم ديگر توان ِ‌نفس كشيدنم نيست!
دستانم به لرزه مي افتد
گوشه ي چشمانم تر مي شود
پلك دلم مي پرد
دلتنگ مي شوم
به عرش مي روم!
حامي ام مي شود،برايم لالايي مي خواند...
پ.ن:تو كه بيدار ِ‌بيداري/بگو از شب چه مي داني!!