Sunday, October 07, 2007
 

   

آغوش تو
و رسید زمانی که دیگر توصیف نتوان کرد
وصف ِ آن همه عطر ِ آغوش،وقتی متعلق به توست
و لبهای تو و آن اتفاق ِ پابه ماه
من از وصف ِ تمنای وجودم دم می زنم،وقتی عشق امانم نمی دهد
و از آینه های توو به توو که ما را تا بی نهایت،کنار ِ هم نمایش داد
من از نگاه ِ تو که چشمانت را بقل بقل شیشه ای می کند صحبت می کنم
از دستانی که بغض ِ مرا در آغوش می کشد و مرا در من می میراند
دست هایی که گرمایش شفا بخش است
همان دستانی که قلم ِ خدا خط ِ عمر و چه و چه را رویش آنچنان نگاشته و پیوند زده تا بهانه ام شود برای لمسشان
من از نجابت ِ نوازش های تو می گویم،وقتی ...
...
نه،... دیگر واژه ای در وصف ِ مهربانی ات نمی گنجد!
توان ِ گفتنم نیست!