Saturday, July 18, 2009
 

   

چقدر از خیلی چیزها دور افتادم
چقدر از آدم های غیر علی جا ماندم
چقدر دلم روزهای دور گذشته، ساعت های مدام کتاب خواندن، حامی بلعیدن را می خواهد
دلم دوستانم را می خواهد و آن قهقهه های از سر شوق و بی مسئولیتی را
انگار آن روشنک ِ قدیم فاصله گرفته از من و من از او
می خواهم یک دل سیر فکر کنم گذشته را
من خوبم
خوب ِ خوب
بهتر از همیشه و حتی تو را هم کم ندارم
کجاست آنهایی که جا گذاشتم در گذشته و عطش نداشتنشان گلویم را می سوزاند
باید برگردم و بردارمشان
باید کارهای نکرده و نا تمامم را پایان دهم
باید علایقم را سروسامان دهم