چقدر از خیلی چیزها دور افتادم
چقدر از آدم های غیر علی جا ماندم
چقدر دلم روزهای دور گذشته، ساعت های مدام کتاب خواندن، حامی بلعیدن را می خواهد
دلم دوستانم را می خواهد و آن قهقهه های از سر شوق و بی مسئولیتی را
انگار آن روشنک ِ قدیم فاصله گرفته از من و من از او
می خواهم یک دل سیر فکر کنم گذشته را
من خوبم
خوب ِ خوب
بهتر از همیشه و حتی تو را هم کم ندارم
کجاست آنهایی که جا گذاشتم در گذشته و عطش نداشتنشان گلویم را می سوزاند
باید برگردم و بردارمشان
باید کارهای نکرده و نا تمامم را پایان دهم
باید علایقم را سروسامان دهم